با عزیزان در نیامیزد دل دیوانه ام
در میان آشنایانم ولی بیگانه ام
از سبک روحی گران آیم به طبع روزگار
در سرای اهل ماتم خنده مستانه ام
نیست در این خاکدانم آب روی شبنمی
گر چه بهر مردمی را گوهر یک دانه ام
از چو من آزاده ای الفت بریدن سهل نیست
می رود با چشم گریان سیل از ویرانه ام
آفتاب آهسته بگذارد در این غمخانه پای
تا مبادا چون حباب از هم بریزد خانه ام
بار خاطر نیستم روشندلان را چون غبار
بر بساط سبزه و گل سایه پروانه ام
گرمی دل ها بود از ناله جانسوز من
خنده گل ها بود از گریه مستانه ام
هم عنانم با صبا سرگشته ام سرگشته ام
هم زبانم با پری دیوانه ام دیوانه ام
مشت خاکی چیست؟ نا راه مرا بندد رهی؟
گرد از گردون بر آرد همت مردانه ام
معشوقه ی من برگ گلی بیش نبود
که مرا با نوارش خویش به اوج میبرد
.........
سلام مستانه خوبی ؟ انشالله که خوب و خوش و سلامت باشی وبلاگ جالبی داری و مطالب خوندنی مینویسی شعر قشنگی بود مثل بقیه شعرها که انتخاب کردی راستی بگو این شعر ها از کیه .. به هر حال منتظرت هستم یه سری هم به من بزن منتظرم .
آرزومند آرزوهایت نوید || پسر جنوب ||