شرف دست همین بس که نوشتن با اوست خوشترین مایه دلبستگی من با اوست در فروبسته ترین دشواری در گران بارترین نومیدی بارها بر سر خود بانگ زدم هیچت ار نیست نخور خون جگر دست که هست بی ستون را یاد آر دستهایت را بسپار به کار کوه را چون پر کاه از سر راهت بردار
وه چه نیروی شگفت انگیزی است دستهایی که به هم پیوسته است به یقین هر که به هر جای در آید از پای دستهایش بسته است
دست در دست کسی یعنی پیوند دو جان دست در دست کسی یعنی پیمان دو عشق دست در دست کسی داری اگردانی دست چه سخنها که بیان می کند از دوست به دوست
لحظه ای چند که از دست طبیب گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد نوش داری شفا بخش تر از داروی اوست
چون به رقص آیی و سر مست بر افشانی دست پرچم شادی و شوق است که افراشته ای لشگر غم خورد از پرچم دست تو شکست
دست گنجینه مهر و هنر است خواه بر پرده ساز خواه در گردن دوست خواه بر چهره نقش خواه بر دنده چرخ خواه بر دسته داس خواه در یاری نابینایی خواه در ساختن فردایی
آنچه آتش به دلم می زند اینک هر دم سرنوشت بشر است داده با تلخی غمهای دگر دست به هم
بار این درد و دریغ است که ما تیرهامان به هدف نیک رسیده است ولی دستهامان نرسیده است به هم...