ترا گم میکنم هرروزو پیدا میکنم هر شب
اینسان خواب ها را با تو زیبا میکنم هر شب
تب ی این کاه را چون کوه سنگین میکند ان گاه
چه اتش ها که در این کوه برپا میکنم هرشب
تماشایی ست پیچ و تاب اتش ها....خوشا بر من
که پیچ ئ تاب اتش را تماشا میکنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست!
چه گونه با جنون خود را مدارا میکنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی((ها)) میکنم هر شب
تمام سایه ها را میکشم بر روزن مهتاب
حضورـ ام را ز چشم شهر حاشا میکنم هر شب
دلم فریاد میخواهد ولی در انزوای خویش
چه بی ازار با دیوار نجوا میکنم هر شب
کجا دنبال مغهومی برای عشق میگردی؟
که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هر شب.
سلام شعرت خیلی قشنگه
موفق باشی دوست داشتی یه سری بزن
سلام!!!
با اینکه این شعر را قبلا تو یک کتاب خوندم ولی باز هم به
من چسبید...ممنون...!!!