بی دل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غم خواری نیست
شب به بالین من خسته به غیر از غم دوست
ز آشنایان کهن یار و پرستاری نیست
یار رب این شهر چه شهری است که صد یوسف دل
به کلافی بفروشیم و خریداری نیست
فکر بهبود خود ای دل بکن از جای دگر
کندرین شهر طبیب دل بیماری نیست
سلام
چقدر وبلاگتون نازه
مطالبش هم قشنگه
به امید دیدار