معشوقه پرست

معشوقه پرست

معشوقه پرست

معشوقه پرست

غو

شنیدم که چون غوی زیبا بمیرد

فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ تنها نشیند به موجی

رود گوشه ای دور و تنها بمیرد

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب

که خود در میان غزلها بمیرد

گروهی برآنند کین مرغ شیدا

کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد

شب مرگ از ترس آنجا شتابد

که از مرگ غافل شود تا بمیرد

گرفتم من این نکته باور نکردم

ندیدم که غویی به صحرا بمیرد

چو روزی ز آغوش دریا برامد

شبی هم در آغوش دریا بمیرد

تو دریای من بودی آغوش وا کن

که می خواهد این غوی زیبا بمیرد