-
یک تجلی عقل را مجنون کند
شنبه 11 تیرماه سال 1384 02:21
مست مستم لیک مستی دیگرم امشب از هر شب به تو عاشق ترم راست گویم یک رگم هشیار نیست مستم اما جام و می در کار نیست مست عشقم مست شوقم مست دوست مست معشوقی که عالم مست اوست نیمشب ها سبر عالم کرده ام رو به ارواح مکرم کرده ام نغمه ی مرغ شبم پر میدهد سیر دیگر حال دیگر می دهد ساقی پیمانه رالبریز کرد باده ی خود را شرار انگیز کرد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 تیرماه سال 1384 02:14
خدایا... تو مسئولی خداوندا مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.. کدامین دست جز دست تو غم ریزد به کام من چرا شد قرعهء محنت بنام من که حتی نیمه شبها اشک غم ریزم بپای تو به امید صفای تو ... به امید دوای تو ... خدایا عاصی و خسته به درگاه تو روو کردم نماز عشق را آخر به خون دل وضو کردم دلم دیگر به جان آمد در این شبهای...
-
خنده مستانه
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1384 16:53
با عزیزان در نیامیزد دل دیوانه ام در میان آشنایانم ولی بیگانه ام از سبک روحی گران آیم به طبع روزگار در سرای اهل ماتم خنده مستانه ام نیست در این خاکدانم آب روی شبنمی گر چه بهر مردمی را گوهر یک دانه ام از چو من آزاده ای الفت بریدن سهل نیست می رود با چشم گریان سیل از ویرانه ام آفتاب آهسته بگذارد در این غمخانه پای تا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 تیرماه سال 1384 23:06
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته به جاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد ...
-
غوی زیبا
سهشنبه 7 تیرماه سال 1384 23:01
شنیدم که چون غوی زیبا بمیرد فریبنده زاد و فریبا بمیرد شب مرگ تنها نشیند به موجی رود گوشه ای دور و تنها بمیرد در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب که خود در میان غزلها بمیرد گروهی بر آنند کین مرغ شیدا کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد شب مرگ از ترس آنجا شتابد که از مرگ غافل شود تا بمیرد گرفتم من این نکته باور نکردم ندیدم که غویی به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 تیرماه سال 1384 22:19
گر چه او نیست به گلزار گل زیبایی نیست چون من به جهان بلبل خوش آوایی بانگ شیدایی من رفت به هر صحرایی در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی روز صحرا شد و هر دلشده یاری دارد هر گلی عشقی و هر عشق بهاری دارد جز دل ما که غم هجر نگاری دارد دل که آیینه شاهی است غباری دارد از خدا می طلبم صحبت روشن...